loading...
دانستنی ها
امیرحسین بازدید : 287 یکشنبه 21 آبان 1391 نظرات (1)

چهار سخن که زاهد را تکان داد!

 

  زاهدی گوید: جواب چهار نفر مرا سخت تکان داد . اول مرد فاسدی از کنار من گذشت و من گوشه لباسم را

جمع  کردم تا به او نخورد .

او گفت ای شیخ خدا میداند که فردا حال ما چه خواهد بود! دوم مستی دیدم که ... افتان و

خیزان راه میرفت به او گفتم قدم ثابت بردار تا نیفتی . گفت تو با این همه ادعا قدم ثابت کرده ای؟ سوم کودکی

دیدم که چراغی در دست داشت گفتم این روشنایی را از کجا اورده ای ؟

کودک چراغ را فوت کرد و ان را خاموش  ساخت و گفت:تو که شیخ شهری بگو که این روشنایی کجا رفت؟

چهارم زنی بسیار زیبا که درحال خشم از

شوهرش شکایت میکرد . گفتم اول رویت را بپوشان بعد با من حرف بزن . گفت من که غرق خواهش دنیا

هستم چنان از خود بیخود شده ام که از خود خبرم نیست تو چگونه غرق محبت خالقی که از نگاهی بیم داری؟

ارسال نظر برای این مطلب
این نظر توسط ت ک ز ش ح در تاریخ 1391/08/24 و 2:28 دقیقه ارسال شده است

سلام وبلاگ نو مبارک لینکتون کردمشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلک

شکلکشکلکشکلکشکلکشکلک


میدونین ازگل چیه؟ ازگل پرنده ای است که هیچوقت از تابستون رو صرف جمع آوری آذوقه نمیکنه، اما تمام طول زمستون دنبال اون میگرده

شکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلکشکلک


کد امنیتی رفرش
اطلاعات کاربری
  • فراموشی رمز عبور؟
  • نظرسنجی
    به نظرشما امکانات ومطالب سایت ما چطوربود؟
    آمار سایت
  • کل مطالب : 299
  • کل نظرات : 226
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 44
  • آی پی امروز : 9
  • آی پی دیروز : 42
  • بازدید امروز : 28
  • باردید دیروز : 135
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 4
  • بازدید هفته : 28
  • بازدید ماه : 3,079
  • بازدید سال : 33,904
  • بازدید کلی : 327,850
  • کدهای اختصاصی