روزي اسب کشاورزي داخل چاه افتاد . حيوان بيچاره ساعت ها به طور ترحم انگيزي ناله مي کرد
بالاخره کشاورز فکري به ذهنش رسيد . او پيش خود فکر کرد که اسب خيلي پير شده و چاه هم در هر صورت بايد پر شود . او همسايه ها را صدا زد و از آنها درخواست کمک کرد . آن ها با بيل در چاه سنگ و خاک ريختند
آخرین ارسال های انجمن
عنوان | پاسخ | بازدید | توسط |
معمای زندان | 1 | 1640 | mehdi1378 |
قالب سایت بزرگ4joK | 0 | 490 | xx_xman_xx |
آپدیت نود32(تاریخ14بهمن1391) | 0 | 404 | xx_xman_xx |
خنک ترین هتل دنیا +تصاویر | 0 | 617 | xx_xman_xx |
جک(بخون وبخند!!!) | 0 | 684 | xx_xman_xx |